پارسا پسر سرما
پارسای مامانی ,تا سه سالگی از ترس سرما خوردگی و مریض شدنت, پاییز وزمستون اصلا برای برف بازی
بیرون نمیبردیمت,اما وقتی کمی بزرگتر شدی و به قول خودت گوی(قوی)شدی, عاشق بارون وبرف شدی,
مثل بابا ومامان, بیشتر وقتا با بابایی ومامانی میری برف بازی,البته چند باری هم با دایی بهروزاینارفتیم
با عمه لیلا هم چند باری رفتیم,اما یه بار با عمو امین رفتیم, اون بار خیلی خیلی خوش گذشت,چقدر اون
شب خندیدیم,یادش بخیر, بابا حاجی امین هم خونه مونده بود, چقدر دلم براش تنگ شده,هر وقت یادش
می افتم بغض گلوم رو میگیره,حیف بود به این زودی بره,خدایش بیامرزد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی