parsaparsa، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

پارسا مهربونه بابا ومامان و داداش پرهام

دلنوشته های بابایی

    ساعت ٤٠/٨ روز چهارم آذر ماه سال ١٣٨٦ در بیمارستان ایرانشهر تهران پارسای عزیز به دنیا آمد.زیباترین لحظات زندگی, که به وضوح وجود و حضور مستمر عشق را احساس می کردم و می دانستم دوست داشتن را.   وقتی که پرستار تولد پارسا جان را به ما خبر داد, گریه ام گرفته بود, واقعا لحظات زیبایی بود وفکر نمی کردم اینقدر بی تاب دیدن پارسای عزیز بشوم باز هم مثل همیشه این مامان عزیزت بود که زودتر از من تو را دید و برای اینکه حسابی از من جلوتر باشه,در دوست داشتن تو,همان دقایق اولیه تو را در آغوش گرفت و شیره ی جان به تو نوشاند آنقدر حرف زدن از تو و دوست داشتن تو برایم لذت بخش است که گاهی اوقات احساس می کنم تنها خیال پردا...
18 شهريور 1391

و اما پارسای من

 سلام پسر گلم   پسر نازم الان چهارسال وهشت ماهه هستی ;  عزیز دلم  تو این چهار سال من  وبابا مرتضی برات نوشتیم  نوشتیم ونوشتیم واین نوشتنها هنوز ادامه داره وخواهد داشت تا زمانی که من وبابا تو این دنیا باشیم. الان که من وبابایی درسامون کمی سبکتر شده وشیطنت هات کمتر شده برات یه وبلاگ درست کردیم که دنیای کودکی عزیز دلمون رو به تصویر بکشیم ...
8 شهريور 1391