parsaparsa، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

پارسا مهربونه بابا ومامان و داداش پرهام

عکس های پارسا مهربون(ایرانگردی 1)

        خوزستان(دزفول ,1 سال و 4 ماهگی پارسا)                        باغهای گل رز دزفول واقعا زیبا ودیدنی بودند وبهشت گمشده ایران.یادش بخیر چقدر خوش گذشت.           الهی خاله فدات بشه ,همیشه وهمه جا مواظب پارساست مثل یه داداش بزرگ, البته پارسا هم فقط داداش صداش میزنه.              ...
28 مهر 1391

عکس های پارسا مهربون(ایرانگردی 3)

خوشا شیراز و وضع بی مثالش                      خداوندا نگهدار از زوالش ز رکن آباد ما صد لوحش ا...                          که عمر خضر می بخشد زلالش به شیراز آی وفیض روح قدسی                     بجوی از مردم صاحب کمالش مکن از خواب بیدارم خدا را           &nbs...
28 مهر 1391

عکس های پارسا مهربون (ایرانگردی 4)

 یا شاسین اردبیل. (مهر 87) من همیشه فکر میکردم که شترها فقط توی کویر و جاهای گرم وطاقت فرسا زندگی میکنند, اما انگاری تو عصر سرعت و نوآوری شترها هم سریع شدند و سر از سرعین واردبیل در آوردند , البته ما هم که هدفمون خوش گذروندن بود از این فرصت استفاده کردیم , بابا مرتضی و پارسایی حسابی حالشو بردند پارسا اولش کمی ترسید همش میگفت ; دایی کمک, دایی کمک.                   ...
28 مهر 1391

پارسا بدون کفش به دانشگاه می رود

   روز دفاع مامانی از پایان نامه اش ,اینقدر بابایی ومامانی استرس داشتند واینقدر کار سرشون ریخته بود  که نگو و نپرس, مامانی تند تند وسایل پذیرایی رو که از قبل آماده کرده بود ,رو برای بردن به دانشگاه  بسته بندی میکرد,بابایی هم کارای power ponit مامان رو اشکال گیری می کرد,خاله زهره هم که برا ی کمک آومده بود, به توپارسای مامان ناهار میدادولباسات رو آماده میکرد.... یباره مامان نگاش به ساعت افتاد,ای داد بیداد  که داره دیر میشه. همگی تندتند آماده شدیم و راه افتادیم وخدا رو شکر به موقع به دانشگاه رسیدیم, وهمه کارای لازم رو برای شروع جلسه آماده کردیم, تاره مامانی میخواست یه نفس راحت بکشه  و ببین پار...
27 مهر 1391

پارسا ایرانگرد کوچولو

ایران بزرگ زیر قدمهای کوچک پارسای من  پارسای من تا سن 4 سالگی تقریبا تمام ایران رو گشته,اون هم چندین بار ,با هسفرهای دوست داشتنی ومهربان,که وجودشان یکی از بزرگترین نعمتهای زندگی من وبابایی وبالطبع پارساست. خاطرات به یاد ماندنی سفرهای شمال با عمو ظهراب مهربون وخاله طاهره دوست داشتنی وددی زهرا وداداش حسین با نمک یکی از فصل های شیرین وطولانی زندگی پارسای من هست,آرزو میکنم تا همیشه ادامه داشته باشه و هر سال بتونیم تکرارش کنیم.   پارسا  سفیر پایتخت در ساحل خلیج, پارسا جاده های طولانی تهران تا بندر های جنوبی رو بار ها وبارها پیموده (همه عکس ها رو برای پسرم توی وبلاگش میذارم)     ...
26 مهر 1391

دینا آمد

٢٠ مهر ماه 1387 دینای بهروز ولیلا آمد،آمدی تا بهروز عزیز دردونه مادر ,پدر شود.   خوش آمدی دینا جان پارسای من با دینای بهروز خیلی خاطره داره چه دعوا هایی و چه دوستی هایی این هم عکس دینای بهروز                   ...
26 مهر 1391

باز هم دلنوشته های بابایی

      سلام, (43 دقبقه بامداد 29 بهمن 86) باز هم مامانی برنده شد,تقریبا 26 روز تو ومامانی در کنار هم هستید,بدون حضور من(پیش مامان معصومه).البته مامان حضورمن را شاید بیشتر از تو حس کند وواقعا با من زندگی کند,خیلی دلم گرفت وقتی مامانی گفت: نگاههای تو دنبال چهره ایی همیشه  آشناست. پسر عزیزم واقعا دلم برات تنگ شده ,شازی جانم حضور تو رنگ دیگری دارد,دلم براتون تنگ شده.دوستتان دارم.      ٥روز مانده به 3 ماهگی تو.روز 85 ام از عمر تو.سنگینترین برف وبیشترین سرمای عمر ما در همین 85 روز اتفاق افتاد.دقیقا یکی از سردترین شب های تهران در این پنجاه سال اخیر بود که تو اولین بازدید وشب نشینی خودت را...
6 مهر 1391