دلنوشته های بابایی
ساعت ٤٠/٨ روز چهارم آذر ماه سال ١٣٨٦ در بیمارستان ایرانشهر تهران پارسای عزیز به دنیا
آمد.زیباترین لحظات زندگی, که به وضوح وجود و حضور مستمر عشق را احساس می کردم و می دانستم
دوست داشتن را.
وقتی که پرستار تولد پارسا جان را به ما خبر داد, گریه ام گرفته بود, واقعا لحظات زیبایی بود وفکر نمی کردم
اینقدر بی تاب دیدن پارسای عزیز بشومباز هم مثل همیشه این مامان عزیزت بود که زودتر از من تو را دید
و برای اینکه حسابی از من جلوتر باشه,در دوست داشتن تو,همان دقایق اولیه تو را در آغوش گرفت و شیره
ی جان به تو نوشاندآنقدر حرف زدن از تو و دوست داشتن تو برایم لذت بخش است که گاهی اوقات
احساس می کنم تنها خیال پردازی است و این عشق وجود ندارد و من تنها داستان می نویسم.
بابا مرتضی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی