parsaparsa، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

پارسا مهربونه بابا ومامان و داداش پرهام

چیتر خداحافظ ،چبتر مرابق خودت باش ....دوست دارم خداحافظ....

1391/11/25 0:57
نویسنده : شازی
1,312 بازدید
اشتراک گذاری

 

تکیه کلام پارسا من توی این هشت ماهی که به کانون میره  ،پسرم تو این مدت عاشق کانون زبان و زبان

خوندن شده و حتی روزایی که مریضه من وبابایی باید کلکی سوار کنیم که راضی به نرفتن بشه ..والا اگه

متوجه بشه که کلاس هست حتی با گریه هم شده مارو راضی میکنه که بره....

اولین جمله ایی که پسرکم نوشته:

       

داستان یک روز منو وپسرم........

     

     

 وروجک مامان باید ساعت 9 کانون باشه ،مامان از ساعت 8.5 شروع به ناز دادنش میکنه، قربون صدقه

رفتن یه بیست دقیقه ایی طول میکشه ،تازه پسر مامان چشاشو باز میکنه و با گریه وناز میگه:چرا خوابم

نمیره،منم بهش میگم باید پاشی تا خوابت بریزه،خلاصه با ناز وادا اول دستشویی و مسواک وبعدش نوبت

پوشیدن لباسا میشه، مرد مامانی لباساشو کامل میتونه بپوشه اما کلی زمان میبره ، که ما صبحا

فرصتش رو نداریم،شیطون لخت میشه میره زیر پتو،منم اول پاهاشو میکشم بیرون واسه پوشیدن جوراباش

و.........

با وجود اینکه کانون خیلی نزدیک خونمونه اما بخاطر اینکه اول صبح حوصلش نمیشه میگه با ماشین بریم،

بعضی روزا که راضی میشه پیاده بریم به دوتایمون حسابی خوش میگذره، جون برای رسیدن به کانون

حتما باید از تو یه پارک بزرگ و سرسبز رد شیم،

که در اومدنش از پارک هم کلی درد سر داره،تاب و سرسره و جمع کردن میوه درخت کاج و پلیس بازی

.....

همه ی اینا پیش درامد رفتن به کانون میشه ،از من اصرار که مامان بیا بریم و اوهم با تکیه کلام

همیشگیش

4تا دیگه آخریشه،4تا که تموم شد،8تا دیگه آخریشه و.......

    

بسم ا000    محاله بدون گفتن این کلمه پاشو بذاره تو کانون،وقتی با اون لحن شیرینش میگه:

بسم ا000 انگار تمام دنیا رو یکجا میدن بهم.خدایا شکرت.توی کانون هم با کلی بوسه راهی کلاس

میشه.

میسای کانون عاشقش شدند،یه روز میس آذین با جدیت از کلاس اومد بیرون وگفت:مامان پارسا خدا به

داد معلمای مدرسه برسه ،منم نگران ،گفتم واسه چی؟ گفت آخه هر چی من میگم بهم ایراد میگیره،

گفت:سر کلاس گفتم که سوسک خوردنی نیست وآدما سوسک نمیخورن ،پارسا پا شده گفته:پس چرا

تو چین سوسک میخورن،منم گفتم حرف حساب جواب نداره،باز داشتم بهشون میگفتم که همه مارا

سمی و خطرناکند،باز با گریه گفته چرا اشتباه میگی ، بعضی مارای آبی سمی نیستند، یا اینکه

آخر کلاس داشتم میگفتم دایناسورا خطرناکندو حیوونای کوچکتر رو میخورند، باز هم با لحن بچه گانش

گفته: نه ،بعضی دایناسورا گیاهخوارند.....

این جریانات رو با میس زینب هم داره، یه روزکلی بحث کرده بود سر دوزیست بودن قورباغه و لاک پشت

واینکه دو زیست یعنی چه؟

وآخر وقت هم:چیتر خداحافظ ،مرابق خودت باش ،دوست دارم خداحافظ.

پسرم آرزوی منو وبابایی اینه کارنامه اخلاق و انسانیت تو وهمه بچه های دنیا  در آینده مثل این

کارنامه ها باشه،

الهی آمبن

اولین های گلم

   

 

 

اولین ورقه امتحانی عزیزمون

     

 

          اینم ورقه امتحانی بهمن 91

         

 

               

 

 

 

 

،

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مجله خبري بروزترين ها
22 بهمن 91 8:45
بزرگترين گروه خبري ايران جديدترين خبر هاي روز در ايميل شما
زهره
22 بهمن 91 11:50
خدا برات نگهش دارهمیدونی که زیاد سوال پرسیدن و گیر دادن به معلما نشونه باهوشی بچه هاست


ممنونم،آره، خیلی شنیدم.
مامان کیانا
22 بهمن 91 11:52
سلام مامان مهربونقدر درسخون بودن
پارسا رو بدون


سلام ،مرسی ،
نفیسه
25 بهمن 91 1:18
روز بخیر وشادی باشهمیشه اسم کانون رو برام بفرستی


مرسی میفرستم
الهام
27 بهمن 91 11:04
سلاممیشه هفته بعد پارسا رو با خودت بیاری دانشگاه


سلام الهام جون .سعی میکنم
مامی کیارش و کیانا
29 بهمن 91 11:01
پارسا جونی دوستت داریم مرابق خودت باش


مرسی مامان عسلا...عسلا رو ببوس .