parsaparsa، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

پارسا مهربونه بابا ومامان و داداش پرهام

پارسای کوچک وخدای بزرگ

1392/1/28 1:25
نویسنده : شازی
791 بازدید
اشتراک گذاری

 

پارسای من داره بزرگ میشه ،دیگه میدونه زندگی چیه؟ میدونه خاطره چیه؟البته هنوز داره در مورد خدا

فکر میکنه!!!!

چند شب پیش...

 

نیم ساعتی بعد از اینکه همه خوابیده بودیم، یباره منو صدا زد وگفت: مامان دارم در مورد خدا فکر میکنم،

گفتم:چه فکری؟ با همون لحن شیرینش گفت: مامان،خدا مبلا هم خودش ساخته؟ درختا هم خودش

آفریده، و شروع کرد یکی یکی همه چیزایی رو که تو ذهنش می اومد رو ردیف میکرد ،منم که حسابی

خوابم میومد،فقط میگفتم:آره.

 اما باید به پسرکم بگم که خدا نمیاد با دستاش مبلا رو بسازه، خدای مهربون درختا رو آفریده ،بعد

ما آدما مبلا رو میسازیم.

         عزیز دلم آرزو میکنم اونقدر بزرگ بشی که بتونی بزرگی خدا رو درک کنی........

       

 

   خدای پارسا نباید شیطون رو آفریده باشه!!!

 دو شب پیش میگفت: مامان، شیطون رو هم خدا آفریده؟ گفتم: آره.

با ناراحتی بچه گانش که از صداش معلوم بود، چون همه لامپ ها خاموش بود و صورتش رو نمی دیدم ،

گفت: با خدا قهرم، گفتم : آخه چرا؟زد زیر گریه وگفت: چرا خدا شیطون بد رو آفریده تا بچه ها رو گول

بزنه، که کارای بد کنن.

کلی فکر کردم تا موضوع امتحان کردن ما آدما با شیطون رو براش ساده توضیح بدم،خیلی ساده براش

توضیح دادم،اما نمیدونم متوجه شد یا نه؟ اما با تکیه کلام قشنگش که با ناز خاصی هم اداش میکنه

گفت:آ وخوابید.

منم آزرو کردم که تو مسیر زندگیه عزیزم شیطونای کمی پیدا شه وپسرکم بتونه،هر چه زودتر خداشو

پیدا کنه ،تا تکیه گاهش باشه،تو زمان هایی که دریای زندگیش متلاطمه.

              و بتونه محکم رو پاش وایسه......

 

     

پسر ناز مامان خاطرات نوروز رو تو اولین فرصت برات مینویسم.دوست دارم،شب خوش قلب مامان.

   

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)