خاطره های کوچک بابایی
کمی خاطره
پنج روزه بودی که زردی گرفتی,البته شدید نبود,باعمو ظهراب ودایی بهروز دستگاه رادیوتراپی گرفتیم ,
تقریبا 4روز زیر دستگاه بودی,الان اون روزها که یادم میاد,دلم کباب میشه, برای بیتابیهات زیر گرمای
اون لامپ هابا چشم بند آبی رنگ.کوچولوی عریرم قربانت شوم,باز هم به لطف خدا,زردیت خوب شد,
مجبور شدیم 4 بار ازت خون بگیریم,غیر قابل تحمل ترین لحظات عمر ,فرو رفتن سوزن توبدنت بود.
ماه هشتم بارداری مامان بود,که خیلی ناراحت شد ومن هم بسیار نگران شدم,بخاطر عدم صداقت
استادراهنمای مامانی ,مامان خیلی ناراحت شد وضربه روحی شدیدی خوردوبیشتر نگران سلامتی تو
بودیم ,که شکر خدا به خیرگذشت.
در ماه نهم بود که مامانی با زحمت فراوان از پروپوزال ارشد خود با موفقیت دفاع کرد,(20آبان 86).
٢ بهمن 86 بود که سری سوم واکسن هات رو زدیم ,پای راست تو خیلی درد داشت,کمپرس سرد وگرم
دردت رو بهتر کرد,قربانت بشوم منخدا راشکر تب چندانی نداشتی وزود خوب شدی پسر قوی من.