parsaparsa، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

پارسا مهربونه بابا ومامان و داداش پرهام

چیتر خداحافظ ،چبتر مرابق خودت باش ....دوست دارم خداحافظ....

  تکیه کلام پارسا من توی این هشت ماهی که به کانون میره  ،پسرم تو این مدت عاشق کانون زبان و زبان خوندن شده و حتی روزایی که مریضه من وبابایی باید کلکی سوار کنیم که راضی به نرفتن بشه ..والا اگه متوجه بشه که کلاس هست حتی با گریه هم شده مارو راضی میکنه که بره.... اولین جمله ایی که پسرکم نوشته:         داستان یک روز منو وپسرم........              وروجک مامان باید ساعت 9 کانون باشه ،مامان از ساعت 8.5 شروع به ناز دادنش میکنه، قربون صدقه رفتن یه بیست دقیقه ایی طول میکشه ،تازه پسر مامان چشاشو باز میکنه و با گریه وناز میگه:چرا خواب...
25 بهمن 1391

خوش بحال تو آره خوش بحال من نه.......

         پارسای مهربون من هیچ وقت بطور مستقیم درخواست برای چیزی یا کاری نمی کنه، اگر من یا بابایی     داریم چیز خوشمزه ایی میخوریم ، میاد توی چشای ما زل میزنه ، میگه خوش بحال تو آره   خوش بحال     من نه...وقتی ما پرسیدیم چرا ؟ اونوقت با چشای شیطونش به خوراکی نگاه میکنه و بقیه ماجرا.....            ...
7 دی 1391

یلدا با دسر توت فرنگی وقزل

یلدای ٩١ ،شام مهمون بابایی بودیم، قزل خوردیم, صبح اولین روز زمستون ، هنوز خواب بودیم ، که دایی بهروز زنگ زد و با همون مهربونی خاصش ، یادآور قرارمون شد و بعد از 1 ساعتی توی اوج بارون عازم پیک نیک شدیم، مقصدمون کجاست, خدا میدونه, ولی ازشانس خوبمون توی باغ یا بهتر بگم گلخونه توت فرنگی ها سر در آوردیم، عجب جای زیبا و دیدنی بود، پارسا ودینا هم حسابی کیف کردندو هم حسابی توت مفتی خوردند، ناهار مهمون دایی بهروز بودیم ، جالب اینکه باز هم قزل خوردیم.جالبتر اینکه امروز ناهار هم بابا تو دانشگاه ناهار قزل خورده بود، عجب ماهی تو ماهی شده ها                 &n...
5 دی 1391

پاییز با طعم زمستان

 پارسایی مثل مامانی پاییز رو دوست داره , پاییز رو دوست دارم چون پارسای من پسر پاییز هست, البته پاییز 91 رو دوست ندارم, چون اوایل پاییزعزیزی از پیش ما رفت, که با رفتنش من وپارسایی و بابایی احساس تنهایی کردیم, او بابابزرگ بود, بابا بود,عمو بود, او عزیزمان بود, خدایش بیامرزد. اواخر پاییز 91                                                          پارک چیتگر (اوایل پاییز) ...
28 آذر 1391

بابا خدا موبایل داره

پارسای من چند ماهی میشه که از خدا خیلی میپرسه,(تقریبا از آخرای 5 سالگی).سوال هایی میپرسه که گاهی اوقات,منو وبابا مرتضی توش میمونیم,مثلا میپرسه ,بابایی خدا موبایل داره,یا اینکه بابایی میخوام یه بار خدا رو ببینم, چند شب پیش پارسا گفت: مامان باباحاجی امین رفته پیش خدا,گفتم :آره. رو کرد به آسمون وبا عصبانیت تمام گفت:خدا یا بابا جیم رو میفرستی پایین یا میدمت تمساح بخوردت, با همون عصبانیت ادامه داد:خدایا یا باباجیم رو بفرست پایین یا میدمت ببر بخوردت,یا باباجیم رو میفرستی پایین یا میندازمت تو رودخونه,خودت یکیشو انتخاب کن. پارسای من داره دنبال خداش میگرده, امیدوارم زود بتونه پیداش کنه .الهی امین.       ...
23 آذر 1391

یکی از شب های پر ستاره پارسا

فیل کوچولو مامان و بابایی چهارمین شمع زندگیش رو فوت کرد,با بچه های عمو رضا(کیانا وکیارش)ودختر دایی بهروز(دینا)حسابی حسابی خوش گذروندی, آرزوی میکنم که عاقبت بخیر بشی ,مامان فدات.                           ...
23 آذر 1391

پارسا پسر سرما

پارسای مامانی ,تا سه سالگی از ترس سرما خوردگی و مریض شدنت, پاییز وزمستون اصلا برای برف بازی بیرون نمیبردیمت,اما وقتی کمی بزرگتر شدی و به قول خودت گوی(قوی)شدی, عاشق بارون وبرف شدی, مثل بابا ومامان, بیشتر وقتا با بابایی ومامانی میری برف بازی,البته چند باری هم با دایی بهروزاینارفتیم با عمه لیلا هم چند باری رفتیم,اما یه بار با عمو امین رفتیم, اون بار خیلی خیلی خوش گذشت,چقدر اون شب خندیدیم,یادش بخیر, بابا حاجی امین هم خونه مونده بود, چقدر دلم براش تنگ شده,هر وقت یادش می افتم بغض گلوم رو میگیره,حیف بود به این زودی بره,خدایش بیامرزد.     ...
23 آذر 1391

پارسا ,تیگر مامان از خستگی داره غش میکنه

   از صبح پارسایی غر میزد که حوصلم سر رفته , بالاخره موفق شد منو راضی کنه بریم بیرون, منم بخاطر اینکه حسابی خسته بشه تا حوصلش بیاد سر جاش, از ساعت 2 تا 7 بردمش هایپر استار, دیگه نزدیک بود از خستگی غش کنه,اما چشاش پر از رضایت و شادی بود.                                      ...
22 آذر 1391

کلاه قرمزی و بچه ننه اولین بود

پارسای من اولین سینما رفتنش رو توی پنجمین پاییز زندگیش تجربه کرد, حسابی ذوق زده شده بود و دوست داشت وارد سالن بشه تا از نزدیک همه چیز رو ببینه , همه صندلی ها پر شده بود وما مجبور شدیم واسه ردیف اول بلیط بگیریم, برای پارسا خیلی لذت بخش بود اما واسه مامان وبابایی ردیف اول چندان خوشایند نبود, اما با پارسا همه جا خوش میگذره , دومین فیلمی که پسرکم دیده هفته پیش بود اسمش اختاپوس  و آهوی پیشونی سفید بود.                           ...
22 آذر 1391